زیر گنبد کبود (کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان)

انعکاس اخبار و آثار کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان مرکز شماره 1 بوشهر

زیر گنبد کبود (کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان)

انعکاس اخبار و آثار کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان مرکز شماره 1 بوشهر

یادی از کلاسهای تابستانه

گزارش کلاسهای تایستانه 

 مرکز فرهنگی هنری شماره ۱ بوشهر 

تیر مرداد و شهریور ۱۳۸۹   

  

یکی بود یکی نبود ...اونی که بود، خواست که بقیه هم باشند . بقیه ما وُ شما وُ ...خودمون هستیم دیگه ! ... اونوقت همونی که از اول بود به اونایی که خواسته بود باشند ؛ چی بخشید؟

دو چشم که دنیا ی قشنگ رو می دید...

لبهایی که گیلاس بود وُ می خندید

دو پا که با جاده ها آشنا بود!

می رفت که پیدا کنه زود!

رمز تمام رازهای عجیب رو

آشنا کنه با همدیگه

آدم وُ ابر و ُ سیب رو

دو دست که هر چیزی می ساخت

وقتی دل آدم کمی تنگ بود

 کاری می کرد که جالب وُ قشنگ بود!

چیکار می کرد دست ِ آدم؟

ساز می نواخت

آروم آروم وُ نم نم

...

صدای موسیقی به ابر می رسید

بارون می شد، می چکید

با این همه چیزای خوب

کنار دریای جنوب

یه دنیا لب که شاد و خندون هستند

پروانه هایی که آوازخون هستند

دویدند وُ دویدند

تا که به اینجا رسیدند !

یک عالمه مجلّه وُ کتاب دیدند

از باغ هر کتاب ِ خوب

هزار سبد ستاره وُ گل چیدند

نمره ی اینجا چند بود ؟ یک دیگه!؟

به ! جونم! انگار کسی قصّه می گه!

به روی بوم نقاشی

ابرها دارند به همدیگه می رسند

پشت ابر

رنگین کمون ِ قد بلند

 آماده ست

مسیر اون تا زمین

یه خطّ صاف وُ ساده ست

...

مثل «دومغز بادوم که تو یک پوست » باشه

آدم می خواد با آدما دوست باشه

تا اون دوست !

 برای تاریکی ِ شبهای سرد

یه ماه ِ تابون بشه

یه چشمه ی زلال و پاک

توی بیابون بشه

با این چیزاست که زندگی ، خواستنی وُ ناز می شه

کنار دانایی وُ دوست

با دست ِ ما

قفل ِ تمام درها ، خیلی زود

 باز می شه!

(زهرا جهان افروزیان

مرکز شماره یک بوشهر)  

  

بله ... تمام آدم های خندان و سرِ حال ، تمام آدمهایی که دوست داشتند چیزهای بیشتری یاد بگیرند و بیشتر از بقیّه از زندگی لذّت ببرند؛ گرما زده وُ خیس از شبنم ِ عرق ، هر روز _اگه امکان داشت هر شبانه روز _ بعد از خروس خوان ، با لقمه های نان وُ پنیر و گوجه در دست ، به سمت ِ کانون راه می افتادند...تا در کلاس ها و کارگاههای نقّاشی ، سفالگری ، خوشنویسی ، کاردستی ، قرآن ،  شعر و داستان نویسی ، شطرنج، نمایش ، فیلم سازی و زبان خارجه شرکت کنند .

دو ماه ِ خییییییلی ماه و دوست داشتنی ، این صبحانه خوردن های قدم رو! دیدن ادامه ی خواب توی تاکسی ،  نگرانی از جا گذاشتن تکلیف و سرمشق جلسه ی قبل ...همه وُ همه تا درِ حیاط مرکز با دوستان بود .به محضِ پا گذاشتن توی حیاط ،انرژی نامبردگان به گونه ای  فشار قوی  آزاد می شد .آزااااااااااااااااد ...قوی ی ی ی ی ی

خدا به همه قوُت بدهد. شُکر! کجای دنیا رو قشنگ تر وُ اَمن تر از خونه ی ما می دونید؟ کجای دنیا مثل خونه ی بچه ها می تونه آینه ای زلال و بی فریب باشه ؟ در کُل قبول دارید که اگه ما خیلی جوان و شاداب موندیم وُ هر قدر شناسنامه هامون سن وُ سال دار باشند ، خودمون تازه توی آستونه ی جوانی ایستادیم وُ ابداً قصد نداریم پا وُ پنجه اون وَرتَر بذاریم ؛ به برکت همین بچه ها و خنده ها و لقمه های نون پنیر گوجه و آویزون شدن بچه ها از میز کتابدار هست؟ الهی شکر که دنیا از بچه پُر مونده و گرنه باید چمدونمون رو می بستیم می رفتیم یه شهر دیگه !!! 

دوستدار ِ تمام ِ کودکان ونوجوانان

ما

 

 

 

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد